علیرضایعقوبی سورکی

علیرضایعقوبی سورکی

مطالب گوناگون

نگریستن یکسان

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1 ساعت پیش ·

یکسان نگریستن"

☆ اگر به هر طرف روی بگردانی و خدای را ببینی، همه چیز برایت برابر است. هیچ چیزی بر چیز دیگر رجحان ندارد. جز این نگاه، هر نگاه دیگری مملو از اختلاف و تمایز است. حق بینی، یکسان نگریستن است. و "حق" در هر کجا و ناکجاست. یکسان نگریستن، کار فرزانگان فراتر از ذهن رفته است. آن کار ذهن نیست. چه ذهن تنها با اختلاف و تمایز است که می تواند ببیند و ابراز وجود کند. و یادت باشد که دعوت غایی قرآن؛ به هر سو نگریستن و وجه خدا را دیدن است.

علیرضایعقوبی سورکی

حقیقت

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 11 ساعت پیش ·

"جریان حقیقت"

⭐️ واصِلِ به حق کسی است که هر جا برود، حقیقت به نوعی جاری می شود. چه سخن بگوید و چه سکوت کند. جریان حق، با مظاهرش است که جریان می یابد.

علیرضایعقوبی سورکی

نکات قرآنی

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 24 ساعت پیش ·

نکات قرآنی"
علیرضایعقوبی سورکی
"ذُرّیَّةً بَعضُها مِن بَعضِِ"
(نسلهایی که از دل یکدیگر بر آیند!)

جریان حق، محو شدنی نیست. آن چون نوری است که از روح های صاحب نور هر نسل، به روح های لایق نسل بعدی منتقل می شود. یک شبکه ی نورانی عظیم، با نوری زنده و زندگی بخش. در بطن این هستی، ذرّاتی نورانی در کار است که خود سرشار از حیات و آگاهی اند. جاودانه اند. این ذرّات با یافتن و پیوستن به یکدیگر، جریانی زنده را می سازند که بی وقفه روی سوی سرچشمه ی خویش دارند. هم دریافت کننده اند و هم پرداخت کننده. به عبارتی؛ لایقان دیگر را نیز برخوردار می کنند. این روح های حامل نور، در هر کجای عالَم که باشند، با هم شبکه ی نورانی الوهیت اند. آنچه از جریان حیات و برکات آن می بینی، از طریق همین روح های زنده و هشیار است که جاری است. و آنچه از ظلم و جهل می بینی، دستاورد روح های خفته و بی نور است.

علیرضایعقوبی سورکی

نکات قرآنی

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1404/5/4 22:45 ·

"مَلِیکٌ رافِعٌ وَدُود"ٌ

در رؤیای صحرا، در صحرای رؤیا، رعد میزد و برق می جهید. و چون پای سالک در رَمل می شد، گویی در حیرتی مرموز فرو میرفت. ابتدا، خوف بود و رجاء. اما چون آسمان گشوده شد، نه خوف ماند و نه رجاء. حال بود. نه به گذشته زنجیر بود و نه به آینده دلبسته. و چون این بود، ناگاه طنین ندایی پیچید که؛"منم، مَلِیکٌ رافِعٌ  وَدُودٌ "پادشاهِ بالابرندۀ بامحبت"...
از طنینش، گامهای سالک خشکید. ذهنش پرید. نگاهش بی قضاوت شد. گویی همه چیز در آن ندا گم گشت و کل وجود به دمی بلعیده شد...
دوباره طنین انداخت..."این منم... مَلِیکٌ رافِعٌ  وَدُودٌ... پادشاهِ بالابرندۀ بامحبت"... قطارِ"ذات"ام. اندر"فطرت"ام. گذر و گذراندن از "أقطار السموات" کار من است، چه "سلطان" رساندن ام. جز با من، نفوذی به آسمان نیست. جز با من و در من، وصالی نیست. بهشت با من محقق می شود. درهای بهشت، بی من گشودنی نیست. من بَرنده ام. عشق منم، عاشق منم، خودِ معشوقم، "هُوَ البَرُّ الرَّحِیم" ام. هر سالکی را به عمق قلب خویش میرسانم، به فطرت شان ره می نمایم، چون آنچه را که باید آورده باشند!
_ چه آورده ای؟!
سالک مضطربانه دستان خالی اش را به آسمان نمود که: "هیچ".
_ ای کاش "هیچ" آورده بودی... اما نیاوردی! ... تو سری پُر واژه آورده ای، قلبی پُرخواهش و سینه ای پُر آرزو... ای کاش هیچ آورده بودی، تا اکنون بر قطار نور می نشستی!... اما نیاوردی!... نیاوردی!
اشک در چشمان سالک حلقه میزند و چون شمع می چکد. زیرا عمری دویده است، به هر اندیشه ای سَرَک کشیده است، هر طریقتی را به وصل، شاگرد بوده است، هر طرحی را آزموده است و اکنون هیچکدام به کارش نیامده است!
سالک دوباره دستان خالی اش را رو به آسمان گرفت که؛ "چه کنم"!
_ جا شو تا آنکه باید، کَرَم نماید و فرود آید و بنشیند! جانشینی یعنی این! نه اینکه تو جای او بنشینی!... از جای او برخیز و فقط جای باش!... یک نیِ تو خالی... از اتاقک ذهنی ات بیرون بیا... تو سنگینی، پُر از واژه و اصطلاحی، پُر از دانش سوخته ای... پُر از فکر و خیال و ذهنیت های جوراجوری... پُر از علوم مرده ای... پُر از خاطره ای... به دورشان بریز و حتی به نزدیک نریز. که بیماری زاست!... زنده خوار شو...علم زنده نوش کن... خدای زنده را بنده باش... از "حال" بخور... با "سبحان" پاک شو تا "حمد" در تو متجلی شود...تازۀ تازه!
تو با این حال مفلوک، توان وحدت با نور خود را نداری، چگونه توانی دو را به یک تبدیل کنی؟! تو هنوز پر از "من"ی. خالی نی ای. و دو "من" در کالبد نگنجد! برخیز و برو و برخاستن از خویش را بیاموز...که کار تو همین است و جز این نیست...
آیا سالک موفق خواهد شد؟! کسی نمی داند. هیچکس! حتی خود سالک هم پیش از واقعه نخواهد دانست زیرا این وصل دانستنی نیست، شدنی است ...

علیرضایعقوبی سورکی

اقتدارسلیمان نبی

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1404/5/4 18:22 ·

“اقتدار سلیمان (ع)”:

☆ اقتدار حقیقی سلیمان (ع)، نه از جن و پری است و نه از عِدّه و عُدّه، بل از محبت خداست. او به گواهی قرآن اول کسی است که “بسم الله الرحمن الرحیم” را کتابت کرده و نفس سلطه گر را به تسلیم در برابر آن فرا خوانده است. اقتدار سلیمان نبی را در عشق و تسلیم بیاب.

علیرضایعقوبی سورکی

زمان و مکان درست

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1404/5/3 22:15 ·

"زمان و مکان درست!"

☆ انسان موجود عجیبی است، تا وقتی جوان است چشم به آینده دوخته است و چون پیر می شود، چشم به خاطرات گذشته می دوزد! او هیچگاه در زمان و مکان واقعی حضور ندارد، و تمام رنجی که می کشد، از همین نادرستی است.

علیرضایهقوبی سورکی 

دو رود

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1404/5/3 19:08 ·

“دو رودخانه؛ یکی مسیر رفت و دیگری بازگشت”

☆ در این هستی دو مسیر کلی وجود دارد؛ یک مسیر از مبدأ هستی است به خلق، و دیگری از خلق بسوی مبدأ هستی. این دو مسیر را چون دو رودی موازی فرض کن؛ یکی رودی است که از مبدأ به خلق سرازیر است و دیگر رودی است که خلق را به مبدأ باز می گرداند. یکی رونده به کثرت است و دیگری بازگرداننده به وحدت. هر کدام از این رودها که جریان آب شان مخالف یکدیگر حرکت می کند، موجودات خود را دارند. در رود اول کسانی اند که تازه به خلق آمده اند، در رود دوم کسانی اند که عمری در خلق بوده اند و اکنون نوبت بازگشت شان است. آنها که در رود اول اند، پر از شور و هیجان اند و توجه شان به دنیا و تسلط بر آن و مدیریت این و آن و پُر از خیالات آرمانگرایانه مختلف اند. و آنها که در رود دیگرند، همه ی این حرفه ها را کهنه کرده اند و اکنون دنیا را با بی تعلقی پشت سر گذاشته و در حال عبور به لایه ی دیگر حیات اند. هر کدام از این دو رود معلمان و راهنمایان خود را دارد. معلمان و راهنمایان موجودات رود اول، بیشتر از سخنوران و متفکران اهل سیاست و تئوریسین های آرمانگرای دو آتیشه اند که همانطور که بیان شد همواره تکیه کلامشان موضوع همیشگی اصلاح دنیا و سلطه بر آن و برخورداری از آن است. معلمان و راهنمایان رود دیگر، بیشتر از عارف مسلکان و مرشدان خروج کرده از دنیایند.... اینها همه را گفتم تا به این نکته مهم بپردازم، و آن اینکه؛ گاه اگر با کسی آبت در یک جوی نمی رود، عصبانی نشو! جریان رودش را ببین! ببین از آنهایی است که تازه سرازیر شده اند یا از آنهایی است که در حال بازگشت اند. وقتی این را بدانی به سادگی در خواهی یافت که؛ طبیعی است موجوداتی که در دو رود -آن هم با جریانهای مخالف- جاری اند، یکدیگر را درک نکنند و وحدت پایداری نداشته باشند. آنها ممکن است به هم برسند اما بزودی از هم جدا خواهند شد. حتی ازدواج کسی در این رود با کس دیگری در آن رود چنین سرنوشتی خواهد داشت. کل هستی اگرچه واحد به نظر می‌رسد اما در دل خود دو جریان رفت و برگشت را نهان دارد. فلذا بدیهی است که حس و حال یکدیگر را درک نکنند. زیرا منظر جریان رفت همان منظر جریان بازگشت نیست. آنها دو بستر آگاهی متفاوت اند. اگر این نکته را نیک بفهمی، دگر کسی را سرزنش نخواهی کرد! زیرا می دانی که هر کس به همان سویی می رود که جریان رودش او را می بَرَد. نکته دیگر اینکه؛ تعداد بسیار بسیار قلیلی هستند که به اِذن خدا بر فراز هر دو این جریان ها واقع اند. چه اینان هر دو مسیر را به خوبی و موفقیت طی کرده اند و سرشار از تجربه های ارزشمندند. به قول قرآن “دوبار مرده اند و دوبار زنده شده اند”. بزرگان اینان، از برترین معلمین الهی اند و توانایی آن را دارند که مسافران هر دو رود را متناسب با ادراکشان از هستی، به بهترین وجه ارائه طریق نمایند. زیرا خوب می دانند که؛ “دوای اهل هر شهری جداست”.

علیرضایعقوبی سورکی

دریافت حقیقت

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1404/5/2 22:18 ·

"دریافت حقیقت"

☆ حقیقت را نمی توان آموخت. آن قابل تعلیم نیست. حقیقت را فقط میتوان دریافت کرد. و دریافت آن همچون به زیر باران رفتن است برای درک باران. آنان که تلاش می کنند تا حقیقت را با مشتی واژه و اصطلاح تعریف کنند معلوم است که با حقیقت بیگانه اند.

علیرضایعقوبی سورکی

کار جاودانه

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1404/5/1 18:53 ·

“کار جاودانه”

☆ اگر کار خیری را انجام دادی و فراموشش کردی، آن کار را جاودانه کرده ای. اما اگر بخواهی مدعی اش باشی و همواره خود را فاعلش بخوانی، به اضمحلال و بی اثری اش تن داده ای.

علیرضایعقوبی سورکی

کن فیکون

علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی علیرضا یعقوبی سورکی · 1404/5/1 13:57 ·

نگاهی دگر به "کُن فَیَکُونَ"

☆ دستگاهی است باطنی به نام "کُن". این دستگاه شگفت، وجودبخش است. ایجادکننده است. و با ارتعاش الهی کار می کند. به تمثیل؛ از یک ۲۰ و یک ۵۰ و یک ۶ ناپیدا تشکیل شده است. "ن" تمامیت هستی است. هر آن چیزی است که متجلّی شده است. "کاف" کافیست. فرمانده است. و "واوِ" ناپیدا، پیوند روحی مابین این دو است. برای ایجاد شدن چیزی، باید تمامی نیروهای کارآمد موجود دست اندر کار شوند. زیرا این "ایجاد"، یک پدیده ی در رابطه است. یک چیز خود همه چیز است. "کُن" فرمان به همه ی نیروهای پیدا و پنهان برای ایجاد شیء است. یک فراخوان است که از سوی روح الهی صادر می شود. پس کار هر کسی نیست. کار خود خدا و کار کسانی است که اذن خدا را دارند. و دقیقاً از این روست که در قرآن، حکایت "کُن فَیَکُون"؛ باری با فعل مفرد آمده "اَن یَقُولَ"، و باری با فعل جمع "اَن نَقُولَ". در احادیث قدسی نیز آمده است که فرمود؛ "اَطِعنِی اَجعَلکَ مِثلِی" (اطاعتم کن تا تو را چون خود کنم!) تا تو نیز چون بگویی باش، پس بشود.

علیرضایعقوبی سورکی